متن زیبا
آنجا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دو استکان چای.
چرا؟...
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا می نشستیم و نفری یک استکان چای می خوردیم؟
عجله همیشه عجله...
کدام گوری می خواستیم برویم؟ من به بهانه ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام.
« محمود دولت آبادی، کتاب روزگار سپری شده ی مردم سالخورده»
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 23:10 توسط یزدان غلامی
|
این وبلاگ فقط یک هدف دارد و آن درمان کامل افسردگی است.« بله درمان کامل » من مدعی یافتن این روش درمانی هستم