آیا می دانید مرموز ترین بیماری روانی چیست؟

لقب مرموزترین اختلال روانی دنیا احتمالا با حدس شما مغایر است . افسردگی؟ خیر

اسکیزوفرنی؟ اصلا...

تیک توره؟(تیک توره یا سندرم تورت چیست؟) باز هم نه .

قبل از اینکه به این پرسش پاسخ بدهیم میخواهم با یک اختلال عجیب شایع در زنان تا حدود یک قرن پیش آشنا بشوید. اختلال هیستریک. بیماری ای عجیب که توسط استاد فروید یعنی جناب شارکو معرفی شد. در این اختلال سایکو فیزیولوژیکی(روان - تنی) غالبا زنان بدون داشتن هیج عارضه ی جسمانی و فقط بدلیل فشار روانی که به زنان در آن دوره وارد می شد، ناگهان این بیماران دچار عارضه هایی همچون کوری، کری و یا حتی فلج کامل می شدند. این بیماری به ما نشان داده که تأثیر فشارهای روحی و روانی و وجود عصبی به نام عصب واگ می تواند چه تأثیرات وحشتناکی بر روی انسان بگذارد. بیماران هیستریانیک عالبا تعارضات عمیق درون روانی دارند. در واقع این افراد در تجربه عمیق هیجانات خود مشکل دارند. به جای اینکه بتوانند هیجانات خود را نشان دهند، یا تعارضات و خشم خود را تجربه کنند، آن‌ها را به شکل علائم جسمانی نشان می‌دهند. ( اگر یک چنین تعارضی یا بدن انسان اینکار را می کند پس شک نکنید افسردگی یا به قول وینستون چرچیل ،سگ سیاه، با ما چه ها که نخواهد کرد. پس باید اول این بیماری را بشناسیم و سپس به نبردی جانانه با او برویم)

خب برسیم به عجیب ترین بیماری روانی جهان: رتبه ی یک در این دسته بندی تعلق می گیرد به اختلال هویت تجزیه ای یا همان اختلال نادر چند شخصیتی. احتمالا فیلم گلس یا فیلمهایی مرتبط با این اختلال را دیده اید. فردی که گویا چند شحصیت مختلف در وجودش زندگی می کنند که یک شخصیت رهبر که قدرتمند ترین شخصیتهاست بر دیگر هویت ها سلطه دارد. جالب است بدانید که در یکی دو بیمار ثبت شده ، تا هفت هویت مختلف دیده شده است. حتی روانپزشکانی تایید کرده اند که در برخی بیماران زن مبتلا به این اختلال دیده شده که در یک ماه دو یا چند بار دچار عادت زنانگی شده اند.

کمی بیشتر که فکر کنیم یاد یک فیلم معروف قدیمی هم می افتیم. فیلم جن گیر... دقیقا درست حدس زده اید. تمام کسانی که پیش از شناخت این بیماری به عنوان تسخیر شده، جن زده یا هر اصطلاح مزخرف دیگری برچسب زده می شدند ، دچار چنین بیماری ای بوده اند. جهل دردناک تر پزشکی آنجاست که حدود 150 سال پیش برخی پزشکان با میخ سعی در سوراخ کردن جمجمه ی این بیچاره ها می کردند تا شیطان از مغز آنها خارج شود.

فکر می کنم برای کسانی که با این بیماری آشنایی نداشتند پست جذابی به نظر آمده باشد، اما علت نوشتن این پست فقط پذیرفتن یک مساله بود . اینکه ناآگاهی می تواند بزرگترین عامل بروز و عدم بهبودی بسیاری اختلالات روانی و یا جسمانی باشد. پس باید بیشتر بدانیم . به طور اختصاصی تر و هدف این وبلاگ یعنی درمان کامل افسردگی ، همانطور که در چند خط قبل هم اشاره شد. باید با آمادگی و شناخت کامل به جنگ بیماری مان برویم. وگرنه مثل هر بار شکست خواهیم خورد.

پس : در مورد بیماری هایمان بیشتر بخوانیم و بیشتر بدانیم

(در صورت علاقه ی بیشتر از سرچ کردن ساده در گوگل یا گوگل اسکولار، می توانید به کتاب آسیب شناسی روانی اثر هالجین و یا کتاب خلاصه روانپزشکی نوشته ی کاپلان در گوگل سری بزنید)

متن زیبا

آنجا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دو استکان چای.

چرا؟...

دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا می نشستیم و نفری یک استکان چای می خوردیم؟

عجله همیشه عجله...

کدام گوری می خواستیم برویم؟ من به بهانه ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام.

« محمود دولت آبادی، کتاب روزگار سپری شده ی مردم سالخورده»

جملات جادوئی برای بهبود لحظه ای افسردگی (بخش دوم)

در پست قبلی گفتیم که گاهی یک جمله، یک حرف یک تلفن ممکن است حالمان را خیلی خوب کند. حتماً شما هم از این جملات جادوئی در بدترین حالات روحی خود داشتید. من دو جمله ی دیگر هم دارم که کمی علمی تر از جمله ی پست قبلی هستند.(برای دیدن وبلاگ قبل اینجا کلیک کنید)

دومین جمله را از دوست عزیزی که پزشک هستند ، در یک حمله ی وحشتناک شنیدم و حداقل باعث شد آن حمله را رد کنم و بعداً بارها این جمله به کمکم آمد این دوست عزیز دقیقاً گفتند که: «یزدان خودت خوب میدونی که این حالتت چند روز بیشتر طول نمی کشه و بعدش از حالت عادی هم بهتر میشی» کاملاً درست است. حملات افسردگی نهایتاً یک هفته الی ده روز طول می کشند . اما ما در ان وضعیت آنقدر ضعیف می شویم که فراموش می کنیم این حالت گذراست. با اینکه هنوز دلیل قطعی ای برای علت کاهش پیک های عصبی در حالات افسردگی مرضی یافت نشده است. اما اکثر نوروسایکولوژیست ها ( شاخه ای از عصب شناسی با رویکرد روانشناختی) معتقدند این اختلال در اثر کمبود ترشح و کژ کاری دو سیستم عصبی که در یکی ناقل نورو آدرنالین کم تر از معمول ترشح می گردد و در دومی از انتقال سروتونین جلوگیری می کند. یعنی دو ناقل عصبی نورو آدرنالین و سروتونین باعث می شوند که ما ان درد گاهاً غیر تحمل را متحمل شویم. اما بنا به سیستم خودهمساز پیک های عصبی. غالباً کمبود ترشح یا افزایش ترشح یک ناقل خاصیت خود جبرانی دارد و پس از چند روز (بستگی به نوع بیماری) در مغز ترشح بیشتر ی خواهد داشت. که یکی از دلایل اصلی در حالات منیک بیماران دوقطبی می باشد.

بدترین حملات افسردگی چند روز بیشتر طول نخواهند کشید فقط باید صبر کنیم. یا از یک پزشک عمومی کمک بگیریم. داروهایی مانند آلپرازولام یا کلرو دیاز پوکسالد اثر موقتی خوبی در طول حملات افسردگی دارند. هیچ اشکالی ندارد اگر افسردگی ناتوان تان کرد یک قرص مثلاً یک آلپروزولام نیم بخورید و تخت بخوابید. من از این دارو ها در شرایط حاد زیاد استفاده کرده ام

جمله ی سوم مربوط به یک نظریه ی جالب در مورد افسردگی می باشد. این جمله را چند سال پیش زمان دانشجویی خواندم که می گفت:

« علت افسردگی می تواند بالابودن سطح انتظار از خود بوده و این حالت مکانیزیمی است که بدن از آن برای کم کردن فشارهای بیش از حد توان به شکل یک آلارم هشدار دهنده استفاده می کند » یکبار دیگر این جمله را بخوانیم. نظریه ی جالبی ست. اگر بیش از حد توان از خودمان انتظار داشته باشیم روان ما به شکل معکوس عمل کرده تا به ما بفهماند که مقدار انتظارات غیر معقول را کم کرده و انجام برخی کارها را به آینده موکول کن. به هر حال اتسان باید زنده باشد تا به اهداف خود برسد. این نظریه یک نظریه ی مثبت گرا و نظریه ای در چارچوب بهزیستی می باشد. اما توجه به آن حالمان را احتمالا بهتر کند. اینبار که دچار حالت افسردگی شدید یا حتی احساس کزدید که در حال بروز حمله افسردگی هستید. ببینید آیا انتظارات بیش از حد از خود دارید یا خیر. اگر اینطور بود خواهشاً انجام یکی دو تا از آنها را به بعد موکول کنید. نفسی بکشید و کارهایی که نمی شود به آینده موکول کرد را به نحو مطلوب نه ایده آل انجام دهید.

در پست بعدی می خواهیم به انواع افسردگی بپردازیم. معمولا داتستن علت یک بیماری خُلقی قدرت ما را در کنترل آن بیشتر خواهد کرد.

پس تا پست بعدی لطفاً « به افسردگی به عنوان یک آلارم و حالتی گذرا نگاه کنید»

جملات جادویی برای بهبود لحظه ای افسردگی(بخش اول)

شاید شما هم شنیده باشید یا در جایی خوانده باشید که افسردگی یک بیماری صعب العلاج یا حتی لاعلاج است. طبق آمار ارائه شده در کتابهای معروف روانشناسی گفته می شود نهایتا 40% افراد مبتلا به افسردگی به درمان نسبی نائل می گردند. و فکر کنید این خبر برای من و شما با این بیماری که حداقل عارضه ی آن عدم اعتماد به نفس کافی می باشد چگونه تعبیر می شود. مسلما ما خود را در آن 40% جای خواهیم داد نه 60% درمان یافته. متاسفانه این بیماری اینگونه عمل می کند. من خیلی اوقات در زمان ایجاد حملات افسردگی آنقدر از لحاظ روحی ضعیف می شدم که حتی اراده ای برای کمک گرفتن از دیگران نداشتم. چه برسد به اینکه مثلاً بخواهم برای بهبود وضعیت خود به توصیه های روانشناسان گوش بدهم. به عنوان مثال:

ورزش کردن روزانه

تغذیه ی سالم

گوش کردن به موسیقی شاد

اهمیت ندادن به شکستهای گذشته

بزرگ دانستن اهداف خود در آینده

حس ارزشمند بودن

و......

درست است این کارها برای پیشگیری مناسب است اما نه وقتی که دجار افسردگی یا به قول من دچار حمله های افسدگی شده باشی. تصور کنید به یک بیمار مثلا با درد شدید سنگ کلیه بگویی برای بهتر شدن به اهدافت در آینده فکر کن. دقیقا این توصیه ها برای یک فرد افسرده در پیک افسردگی همانقدر ناکارا و بی ارزش است. در وبلاگ بعدی حتما در مورد این روشهای پیشگیری صحبت خواهیم کرد اما در اینجا می خواهیم در مورد جملات جادویی دقیقاً در اوج حملات افسردگی صحبت نماییم:

من سه جمله ی جادویی بلدم که هر کدام به نحوی در بدترین حملات افسردگی به من کمک عجیبی کردند اما ببخشید که مجبورم کمی آنها را با توضیح بیان کنم و نمی شود مثل جملات بالا انها را لیست کرد. باور کنید این بهترین راهی است که به درک کامل این جملات برسید پس یکی دو دقیقه ی دیگر وقت شما را نیاز داریم سعی می کنم به زبان داستان گونه انها را بگویم تا حوصله ی تان هم سر نرود پس شروع کنیم.

اولین جمله ی جادویی:

حدوداً چند سال پیش بود که در یک حالت حمله ی افسردگی که بی اشتهایی ، کرختی و ناتوانی از رفتن به سر کار حداقل نشانه های آن حالتم بود تصادفاَ در اینستاگرام به یک پست از یک خانم برخوردم که داشت در مورد انگیزه برای بهتر کردن زندگی در آن صحبت می کرد. این خانم که اسمشان را حتما با یا بدون اجازه ی ایشان خواهم گفت به نظرم یک انسان خیلی بی درد آمد به داریرکت ایشان رفتم و شروع به نوشتن همین حرفها کردم خلاصه بعد از یک روز ایشان یک وویس گذاشتند. کار ایشان خیلی برایم توهین آمیز آمد حتی زحمت نوشتن هم به خودشان نداده بودند. گفتم حتما از این مبلغین یا مدرسین کلاسهای انگیزشی که هنوز هم آنها را قبول ندارم است. بعد چند ساعت وویس ایشان را گوش کردم. ابتدا معذرت خواهی کرده بود که بعلت بیماری و ضعف در انگشتان اش نمیتواند تایپ کند بعد پرسید ساعت 8 شب وقت دارید صحبت کنیم . 8 شب شد و من تایپ می کردم و ایشان وویس می فرستادند اولین وویس با این جمله شروع شده بود. «خب به من بگویید چالش تان نه بیماری تان چیست»

چالش؟ مگه داریم در مورد مثلا انتخاب لباس حرف می زنیم من دارم می میرم و این هر چیزی که بود مسلماً چالش نبود. خلاصه چند ساعتی به همین شیوه با ایشان یعنی خانم مریم نورایی صحبت کردم ایشان از کوهنوردی هایشان می گفتند و اینکه بزرگنرین آرزویشان رفتن به دماوند است. این خانم در سی سالکی به دلیل یک بیماری ناشناخته بدنشان شروع کرده بود به لمس شدن. شنوایی نداشتند با عصا حرکت می کردند و دستهایشان مثل دستهای من و شما توان تایپ نداشت. بله بیماری من برای ایشان یک چالش بود که با درد ناتوان کننده ی آن میتوانستم توانمند شوم. آن موقع دانشجوی روانشناسی بودم در حالیکه لیسانسم ریاضی محض بود. ایشان گفتند چرا روانشناسی خوندی و من گفتم بخاطر بیماریم و شاید کمک به کسانی که مثل من هستند.

خب اگه بیمار نبودی این قدر قدرت داشتی که روزی 10 ساعت کار کنی بعد بیای دروس مقطع ارشد رو با اون کتابهای چند صد صفحه ای بخونی و تازه شاگرد اول دانشکده بشی؟

راست می گفت بیماری من به من قدرت داده بود تا بیشتر تلاش کنم. 40% درمان؟ اگر آمار جدیدی بگوید 1% احتمال بهبود در این بیماری وجود دارد حتما من و شما در آن دسته قرار خواهیم داشت. وقتی از حالت افسردگی خارج شدید به خودتان بگویید من هر کاری بخواهم انجام می دهم درمان که چیزی نیست یا درمان می شوم یا باید درمان بشوم راه دیگری نمیشناسم. این خانم اگر اسمش را درست گفته باشم( چک خواهم کرد و در صورت اشتباه تصحیح می کنم) امیدوارم تا امروز قله ی دماوند را فتح کرده باشند. که این قله برای ایشان یک تپه ی خاکی کوچک است. ایشان مانع خودکشی احتمالی من در آن روزها شدند. فکر می کنم بلندترین قله ی جهان را آنروز فتح کرده اند. چون من امروز مثل فردای شما یک بی نهایتم کسی که هر کاری یخواهد هر چقدر سخت آن را انجام خواهد داد. مثل فردا برای شما. شک ندارم شک نداشته باشید. ما روزی به این بیماری، اختلال یا چالش،( هر اسمی دوست دارید صدایش کنید چون در حال از بین رفتن در وجود ماست) نگاه می کنیم و می گوییم این بیماری مسخره بود که منو اونطور داشت اذیت می کرد؟

با اجازه به سرعت دومین و سومین جملة جادویی را در وبلاگهای بعدی می نویسم. هم الان زمان کافی ندارم هم گویا وبلاگ محدودیت کلمه دارد. البته دومی را مطمئن نیستم سرچ می کنم

پس تا وبلاگ بعدی « نه خودکشی کنید نه ناامید باشید» دو تا جمله ی دیگر دارم که تآثیر بالایی دارند.

آیا من افسرده ام؟

در ادامه ی مطلب قبلی با عنوان افسردگی چیست لازم است که ما جواب درستی در مورد این سؤال برای خود داشته باشیم. اینکه آیا واقعا من افسرده هستم یا نه.

در جواب می توانم به شما بگویم بله شما افسرده هستید.

شاید این جواب صریح قانع تان نکند به همین جهت لازم است تا در باره ی این اختلال خُلقی بیشتر بدانیم. افسردگی در یک دسته از اختلالات روانشناختی به نام اختلالات خُلقی قرار می گیرند. این دسته از اختلالات که قبلاً به نام اختلالات عاطفی شناخته می شد به حالات تغییر خُلق، پایداری اشاره دارد که فقط شامل تظاهرات بیرونی نمی باشد. خُلق در انسان و حتی حیوانات بر روی یک پیوستار (مانند یک خط کش که عدد صفر در وسط آن قرار دارد و یک طرف اعداد منفی و طرف دیگر اعداد مثبت را شامل می شود یا شبیه محور اعداد صحیح که در مدرسه با آن آشنا شدیم) قرار دارد. ما همواره بر روی این پیوستار در حال جابجایی هستیم گاهی روی قسمت مثبت و گاهی روی قسمت منفی تقریباً خیلی کم پیش می آید که ما درست در وسط این خط کش یعنی روی نقطه ی صفر برای مدتی طولانی قرار داشته باشیم (شاید وقتی از خواب بیدار می شویم در حالیکه در حال خواب دیدن نباشیم به صورت لحظه ای این حالت بودن در وسط پیوستار خلقی را تجربه نماییم). پس خُلق می تواند سه حالت داشنه باشد. خُلق طبیعی(Normal) خلق مثبت با بالا(elevated) و خلق منفی یا پایین(Depressed). بنابراین ما هم خُلق بالا را بارها و بارها تجربه کرده ایم و هم خُلق پایین را. پس بله ما افسردگی را تجربه کرده ایم همینطور حالت سرخوشی را.

پس دانستیم که اختلالات خُلقی شبیه بقیه ی بیماری ها نمی باشد مثلا ما یا آنفولانزا داریم یا نداریم. اما نمی توانیم بگوییم ما افسردگی داریم یا نداریم. چیزی که این حالات خُلقی را تبدیل به یک اختلال می کند شدت و زمان ماندن در یک طرف این پیوستار می باشد. ممکن است ما کمی افسرده باشیم یا نه مقدار زیادی افسرده باشیم. همانطور که ممکن است ما کمی حالت سرخوشی یا شیدایی داشته باشیم یا نه به حدی دارای خُلق مثبت باشیم که در دسته ی اختلالات مربوط به خُلق قرار بگیریم. حالا می خواهیم ببینیم که چقدر اقسرده هستیم یا شده ایم برای تشخیص شدت این حالت نیاز به مراجعه به پزشک یا زوانشناس نداریم. به راحتی می توانیم میزان آن را تعیین کنیم همان کاری که یک روانپزشک یا روانشناس در ابتدا انجام می دهد. برای انجام این کار کافیست از یک پرسشنامه ی روانسنجی استفاده کنیم. دو پرسشنامه ی خوب برای تشخیص اولیه پیشنهاد می کنم.

1. پرسشنامه ی افسردگی بِک

2. پرسشنامه ی همیلتون

خود من شخصاً پرسشنامه ی بِک را ترجیح می دهم.

پس کافیست سرچ کنیم «پرسشنامه ی افسردگی بک» تعداد زیادی سایت وجود دارد که این آزمون را به صورت آنلاین و رایگان انجام می دهند فقط کافیست 10 دقیقه زمان صرف کنیم. پس حتماً در اولین فرصت این کار را انجام بدهید با چند توصیه ی کوچک:

  • صادقانه پاسخ بدهید

  • وضعیت خود را در یکی دو ماه گذشته یا بهتر بگویم در حالت افسردگی ای که در این مدت تجربه کرده اید در نظر بگیرید نه حالت الآن خود یا چیزی که دوست دارید باشد

  • با دقت و بدون عجله به این پرسشنامه پاسخ بدهید.

در مطلب بعدی می خواهیم به چند جمله ی جادویی در بهتر شدن حال مان بپردازیم. به حرف پزشک تان و نوشته های سایت ها توجه نکنید. واقعاً می توان حال خود را فقط با یک جمله تغییر داد.

پس تا مطلب بعدی «لطفاً خودکشی نکنید»لینک ویکی پدیای پرسشنامه آرون بک

افسردگی چیست

در یک نگاه کلّی افسردگی به نوعی از خلق نامطلوب دارای طول زمان گفته می شود که به این حالت خلق ملال می گویند.(افسردکی چیست)

ویژگی بارز این خُلق احساس رنج است. رنجی که گاهاً تصور می کنیم نمی توانیم از آن حالت زنده بیرون بیاییم. اختلال افسردگی یک اختلال ناآشکار اما شدیدا عذاب آور است. ناآشکار از این جهت که وقتی در حالت افسردگی هستیم نمی توانیم به دیگران توضیح درستی از میزان رنجی که تحمل می کنیم را بیان کنیم. اما مثلاً اگر پایمان بشکند به راحتی می توانیم مقدار دردی را که می کشیم به دیگران ابراز کنیم. از این جهت من این بیماری را یک اختلال مظلوم می نامم. شدیداً عذاب آور را می توان در یک واژه خلاصه کرد «سرطان روحی».

من یزدان غلامی بهتر از هر شخص دیگری این واژه ها را می شناسم. وقتی اولین بار علائم این بیماری را درک کردم حدود سی سال پیش در سن پانزده سالگی ام بود و سی سال با این بیماری زندگی کرده ام. تا امروز که دیگر این بیماری مرموز در روان من جایی ندارد.

اگر شما افسردگی اساسی داشته باشید شاید بتوانید درک کنید که سی سال زندگی با چنین بیماری ای یعنی چه! در غیر اینصورت خواهید گفت :

من هم افسرده بودم ولی انقدر دردناک نبود یا: همه افسرده اند چیز مهمی نیست.

این وبلاگ فقط برای یک هدف ایجاد شده است. رهایی از افسردگی . در این وبلاگ می خواهم بعنوان یک دوست نه یک روانشناس و کسی که در طول زندگی به شکل بارز تقریباً پنج بار اقدام به خودکشی کامل کرده اما امروز برای پیشگیری از خودکشی به دیگران کمک می کند و در حال فراموش کردن این بیماری ست ، به شما کمک کنم تا از این بیماری به طور کامل رها شوید . قول می دهم روزی آنقدر شاد خواهید بود که با خود می گویید کاش بیشتر افسردگی داشتم.

پس تا وبلاگ بعدی لطفاً خودکشی نکنید.